سوز ِ غم ات امروز ، سوزاند دل ِ ما را
آه از دل تو ای دوست ، هیهات طبیبان را
فرهاد تو شد مجنون ، از سُکر لب ات جانا
وفا که هیچ خاتون ، جفا نمی کنی ما را ؟
ما را چه باک
گر نفسی نباشد
وقتی نیستی... .
گویی ابرها بر چشمانم حسادت می کنند!
خوب می دانی
فراقت با من چه کرد!
آیینه در صفحه ایی دلتنگی ِ تلخی را به تصویر کشید...
■
آری
خوب می دانی
که
می دانم
محکومیم به روزمرگی...
هر دم نگه به کویی ، آیا خبر آرند؟
از یار با مروّت یک دم نشانی آرند؟
گو تا فلک یکسر،این چوبه های اعدام
از هر رَهی جنونی،هِی ارمغان آرند؟
نه
دیگر چشمی نمانده
دلی هم نمانده که دلتنگ شود
یادم نبود
دلم که با ضربان پلکهایت ،
پرپر شد .
■
ای کاش ؛
بودی
همین !
■
یادت هست ؟
می خواستم
تیکه های دلم را
از گونه هایت پاک کنم
نظرات شما عزیزان:
|