وقتی دلتنگ شدی به یاد بیار کسی رو که خیلی دوست داره. .وقتی ناامید شدی به یاد بیار کسی رو که تنها امیدش تویی. وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیار کسی رو که به صدات محتاجه. وقتی دلت خواست از غصه بشکنه به یاد بیار کسی رو که توی دلت یه کلبه ساخته. وقتی چشمات تهی از تصویر شد به یاد بیار کسی رو که حتی توی عکسش بهت لبخند میزنه. وقتی به انگشتات نگاه کردی به یاد بیار کسی رو که دستای ظریفش لای انگشتات گم میشد. وقتی شونه هات خسته شد به یاد بیار کسی رو که هق هق گریش اونها رو می لرزوند
شبی در سکوت تنهایی خودم
شبی پر از ستاره های عاشق
شبی با نور قرص ماه
می نویسم از تو برای تو
چون دل بهانه را در خود می بیند
چون دستانم گرمی دستانت رامی خواهد
چون چشمانم دیدن نوری را می خواهد که
فقط درچشمان توآن را پیدا
خواهد کرد
امشب باز خواهم رفت به جایی
به دنیایی که در تنهایی خودم آن را ساختم
دنیای که در تنهایی به سراغش می روم نه در تنهایی
من همیشه می روم
و من تو را در این دنیای خودم آورده ام و جای دادم
این دنیايه کوچک من شاید عجیب باشد
چيز های را در آن قرار داده ام
چيز هايی را کنار گذاشتم
که در اين دنيای بزرگ اين طور نيست
در دنیای کوچک خود هوس را کنار گذاشتم
نفرت و نا امیدی را راه نداده ام
در آنجا همه چیز شکل انتظار دارد
عشق را سر دروازه آن نوشتم.
پایه های دوست داشتن را آنفدر محکم زدم
که به هیچ عنوان از بین
نخواهد رفت
دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطره ات طلاست
یک کم از طلای خود حراج می کنی؟
عاشقم
با من ازدواج می کنی؟
اشک گفت :
ازدواج اشک و دستمال کاغذی؟
تو چقدر ساده ای
خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما
تو مچاله می شوی و تکه ای زباله می شوی
پس برو و بی خیال باش
عاشقی کجاست!
دستمال کاغذی دلش شکست
گوشه ای کنار جعبه اش نشست
گریه کردو گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید
خون درد
آخرش , دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکه ای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگر چه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او......
با تمام دستمال های کاغذی
فرق داشت
چون که در میان قلب خود
دانه های اشک داشت...